در حال بارگذاری ...
 نقدی بر نمایش ترنسمیترها نوشته و کار حمیدرضا مهنانی

بدبختی های کشف گنج

رضا آشفته: حرکت روی خط خوشبختی در دنیای امروز مسالۀ خیلی هاست و به همین دلیل ساده هم همان اکثریت ناکام از خوشبختی از راه زندگی بیرون افتاده و در کژراهۀ بدبختی معلوم نیست که سر از چه ناکجاآبادی بیرون بیاورند.

ما انسانها هر وقت تشخیص می دهیم که همه چیز در اطرافمان در بی ثباتی به سر می برد، برای یافتن یقین تلاش می کنیم. انگار در ایام گرفتاری تنش حاصل از تلاش برای یافتن زمین سفت – چیزی قابل پیش بینی و امن تا رویش بایستیم- تشدید می شود. ولی در حقیقت ماهیت واقعی وجود ما برای همیشه در حال تغییر است. همه چیز همچنان تغییر می کند، خواه ما از آن آگاه باشیم خواه نباشیم. (چُدرُن)

 

بنابراین در ترنسمیترها که نیز در بستر واقع گرایانه رویدادها و شخصیت پردازی ها را سروسامان می دهد، و در واقع به لحاظ شکلی نیز متکی به کمینه گرایی و خرده پیرنگ است، داریم در مسیر حرکت چند جوان رو به خوشبختی؛ دگرگونی این مسیر و واژگون شدن این سرنوشت به سوی بیچارگی را تماشا می کنیم. اینان به دنبال ثبات و امنیت هستند که انگار در تامین مالی و مادی ممکن خواهد شد اما نمی دانند این مسیر نه فراز که فرودی بیش نیست و در آن بدبختی سرنوشت محتوم خواهد بود چون اینها نه در اتکای به داشته های خود که به اصرار در کشف گنج و تجارت کالای چینی و امثالهم از آن حقیقت وجودی و داشته های درونی غفلت می کنند و به همین دلیل هم تلاش شان در بطالت و درماندگی آنها را خسته و وامانده رها می گرداند.

 

خرده پیرنگ

 

در ترنسمیترها در ابتدا دو بازیگر توضیحات اولیه را نسبت به این واژه که علمی است و دربارۀ ترشحات مغز برای انجام کارهای خلاقه و خارق العاده  است توضیح می دهند و در واقع هدف این است که در فعال نبودن این بخش از مغز، انسان دچار حماقت و کودنی خواهد شد و این همان عامل بیچارگی انسان است.

بنابراین ساختار دو وجه می یابد؛ یکی روایت گرایانه و دومی نیز نمایشی که در آن شاهد رویارویی سه تن در یک موقعیت مشترک خواهیم بود. یک خانه کلنگی در خاتون آباد کرج را دو جوان به نام سهراب و پوریا خریده اند. سوری خواهر سهراب و همسر پوریا از تهران و خیابان سهروردی زاغ سیاه آنها را چوب زده تا امروز سر از کارهایشان دربیاورد. سهراب از دیدن سوری شاخ درمی آورد اما نمی تواند او را منصرف کند که به خانه اش برگردد تا اینکه پوریا هم می آید و حالا این دو باید گزارش بدهند که در این خانۀ مجردی و دور از تهران چه می کنند... کارشان سخت می شوند چون پیش از این نیز پوریا چند میلیون جور کرده برای خرید کالای چینی که تاکنون هیچ اثری از آنها پیدا نیست و به یقین این خانه را خریده اند و باید بگویند چرا؟!

 

سهراب و پوریا به تته پته می افتند و نمی دانند چطور بگویند که دروغشان اشکار نشود و از بدگمانی سوری نیز پیشگیری شود اما مگر می شود یا می توانند. بنابراین مجبورند که راست بگویند یا سعی کنند که راست جلوه کند. اینها خانه را خریده اند که در آن چاه بزنند و حفاری کنند که به گنج برسند و حالا لوله ها سوراخ شده و آب و لجن همه جا را فراگرفته و نمی دانند چطور اوضاع را تمییز کنند و حتا پوریا اصرار می کند که از ادامۀ کاوش و حفاری پشیمان است، چاه را کور کنند و خانه را بفروشند و دنبال زندگی شان بروند اما سهراب پایش را در یک کفش کرده که باید همچنان جستجو کنند که قریب به یقین گنج در انتظارشان هست.

 

سهراب از کنار کشیدن جدی پوریا ناراحت است و به او بد و بیراه می گوید و می نالد از این که باعث مرگ پدرشان شده، در زمان سربازی دختر مورد علاقه اش را به او سپرده اما در همانجا می فهمد که دختر با یکی دیگر عروسی کرده و تا بحال گوش بفرمانش بوده  است و حالا چرا باید از این بازی خوب کنار بکشد؟! به ناچار پوریا هم باید علت را بگوید که مرگ ذبیح چاه کن افغانستانی است که در ته چاه به دلیل گاز گرفتگی مرده است و...

 

شرایط طوری است که به جای پیرنگ خطی و ارسطویی خرده پیرنگ حاکم بر رویدادها و ماجراجویی های متن است چون در آن نقاط عطف و اوج و گره گشایی طبق روال معروف تعریف  رمزگشایی نمی شود بلکه در آن همه چیز به ایجاز رسیده و همچنین پایان آن باز است و با طرح پرسش همه چیز رقم خواهد خورد.

 

برشی از زندگی

 

در این نمایش که برشی از زندگی است می توان قالب آن را در ردیف نمایش های تک پرده ای قرار داد که در این باره فرهاد ناظرزاده به نقل از موبلی می نویسد:

 

    نمایشنامۀ کوتاه است که زمان پدیدآورد آن از پانزده دقیقه تا یک ساعت به درازا می کشد و پدید آوردِ آن، بی گسست است، و بی نیاز از دگرگونی صحنه-نما. (ناظرزاده، 1390: 675)

 

اما آنچه در متن اشکال اساسی است دیر پرداختن به مرگ ذبیح در چاه است. اگر قرار است در روال عادل و متعارف دگرگونی ایجاد شود و عامل دگرگونی آدمهای نمایش مرگ ذبیح تلقی شود که به ناچار سرشان بر سنگ خورده می شود و از این بدبختی و بیهوده گی باید که دست بشویند، بنابراین از همان آغاز هم با طرح پرسش از سوی پوریا که بیح کجاست؟ ندیده ای، نشنیده ای درباره ش؟ دنبالش بده ای و نبوده ای می توان در کار موارد که به ذکر و روایتش بسنده شده است،ذبیح را هم به تدریج برجسته سازی کرد که در پایان اعلام مرگش و سر به تو چاه کردن آن سه نفر تبدیل به عملی قابل درک و فهم برای ایجاد تحول و دگرگونی بنیادین باشد وگرنه یکبارگی اش انگار فقط مزۀ تلخی است اما حضور و غیابش در کلیت اجرا می تواند از یک پرسش معمولی روال عادی را دگرگون کند و به یک پرسش بنیادین بدل شود و این گونه در ایجاد فضا  تاثیر ماندگار اثر نمایشی هم نقش نمایی کند.

 

به هر تقدیر مسیر کل اجرا به لحاظ پردازش نقش ها و هدایتگری بازیگران و کارپرداخت صحنه، نورو لباس به زیبایی می تواند ما را متوجۀ التفات اندک تر به عوامل اصلی و جنبی و حتا بروز احساسات کند که در این کارمایگی کمینه گرا اتفاقی ناب تر در حال شدن است. در اینجا باز هم همان بن مایۀ کلاسیک که کشف گنج و ثروت یابی است، با نگاهی دگرگونه و نوین در پردازش اجرایی سروسامان یافته است. به همین دلیل هم کارگردانی در مسیر باورپذیرانه طی طریق می کند و ما از چرایی اش به وجد می آییم و این همان حس و حالتی است که در فضا تا حدی ما را منقلب می کند و اگر همان طور که در بالا اشاره شد در آن، ذبیح به عنوان یک رکن اساسی در فضاسازی بازنمایی بیشتری می یافت، ما نیز در حد یک انقلاب روحی نسبت به گنج مادی کنش مند می شدیم و راه را از کژراهه تشخیص می دادیم و کارکرد تئاتر نیز در روال کهن نمایه اش همین است وگرنه ضرورت دیدن تئاتر را چگونه باید توجیه کرد؟!

 

    قهرمانهای تراژیک، پیش از آنکه پرده کار رود، گذشته ای دارند و این مخمصه ای را که در آن گرفتار شده اند توجیه می کنند. همین است که می توانند مسئولیت آنچه را که می شوند، بپذیرند، چنان که آنان در صحنه های بسیار موثر بازشناخت این کار را می کنند.  (وودراف، 1394: 243)

 

اما باید گفت که این آدمها صرفا تراژیک هم نیستند که به قاعدۀ خطاهایشان آن را مسئول ندانیم و همچنان در این بازی آنها وجه کمیک را نیز با خود به بازی کشانده اند و باید گفت:

 

    قهرمان های کمیک گذشته ای ندارند که به یادآورند؛ همۀ وضع خطرناک آنان در برابر چشمان ما بر صحنه جان می گیرند. آنها چنان جلوه می کنند که انگار یاوگی زندگی انسان به آنان شبیخون زده است. آنها هرگز خودشان را نمی شناسند یا مسئولیتی نمی پذیرند. کمدی ما را آزاد می گذارد که چهره های کمیک را همانطور که هستند بشناسیم و متوجه شویم که آنان خود ما هستند. (همان)

 

اما باید اذعان داشت که اینان فقط کمیک هم نیستند و به ناچار تماشاگران باید به برآیندی از این دو وضعیت نگونسار دلخوش کنند که در آن آدمهایی که از طبقۀ متوسط جامعه هستند، می خواهند خود را به بالاتر برسانند و به اشتباه مسیری را طی می کنند که در آن مرگ دیگری و دردسر آنان رقم می خورد و حتا اگر آنان از دستگیری پلیس هم در امان باشند؛ آیا می توانند از دادگاه درون و عذاب وجدان هم رهایی یابند؟!

 

منابع:

چُدرُن، پِما، زیبا زندگی کنید، برگردان مهین خالصی، تهران، نشر ققنوس، چ نخست، 1393.

ناظرزاده کرمانی، فرهاد، درآمدی بر نمایشنامه نویسی، تهران، انتشارات سمت، چ چهارم، 1390.

وودراف، پال، ضرورت تئاتر، برگردان بهزاد قادری، تهران، انتشارات مینوی خرد، چ نخست، 1394.  




نظرات کاربران